loading...

دایرة المعارف روشنگری

بازدید : 419
جمعه 22 آبان 1399 زمان : 11:37

قصص جادوگر کوچولو

جینا روک پاکو

(۱۹۳۱)

برگردان

میم حجری

· صبح زود، جادوگر کوچولو به دیدن سنجاب در درخت چنار رفته بود.

· و در دل ظهر، که هوا به گرمی‌آفریقا بود، چتری برای خود جادو کرده و به گردش پرداخته بود.

· و اکنون، هنگام غروب بود و جادوگر کوچولو خسته و گرسنه بود.

· از این رو، زیر درخت یاسمن دراز کشید و از استشمام عطر شیرین گلها لذت برد.

· «جادوگر کوچولو!»، ناگهان صدائی به گوشش رسید که نام او را بر زبان می‌راند.

· «چیه؟»، جادوگر کوچولو پرسید و چشم‌هایش را باز کرد و طرقه‌‌‌ای را بالای سر خود نشسته دید.

· «من می‌دانم»، طرقه گفت.

· «چی را می‌دانی؟»، جادوگر کوچولو با کنجکاوی پرسید.

· «من جای درخت گیلاس را می‌دانم!»، طرقه شیرین زبان گفت.

· «درخت گیلاس با گیلاس‌های رسیده و شیرین

· جادوگر کوچولو پا شد و طرقه او را به سوی درخت گیلاس راهنمائی کرد.

· «چه خوب!»، جادوگر کوچولو با دیدن گیلاس‌های رسیده و سرخ و شیرین گفت.

· از آنجا که شکمش از فرط گرسنگی مثل سگی خشماگین می‌غرید، فوری از درخت گیلاس بالا رفت.

· اما هنوز اولین گیلاس را بر دهن نگذاشته بود که زن چاقی پای درخت نمایان شد و به بد و بیراه گفتن آغاز کرد.

· «تو داری گیلاس‌های مرا می‌خوری»، زن چاق با خشم داد زد.

· «بیا فوری از درخت پائین!» و به قابلمه کوبی پرداخت.

· «ببخشید»، جادوگر کوچولو گفت.

· «من نمی‌دانستم که درخت گیلاس مال شما ست

· هنوز از درخت پائین نیامده بود که آدم‌های دیگری خود را به درخت رساندند، آدم‌هائی که داد می‌زدند:

· «دزد کجا ست؟»

· آنها مسلح به چوب و چماق بودند و می‌خواستند که جادوگر کوچولو را تنبیه و مجازات کنند.

· جادوگر کوچولو از ترس به درخت گیلاس چسبیده بود.

· اما چون نمی‌توانست برای همیشه بالای درخت بماند، یواش یواش به ورد خوانی آغاز کرد.

· «اجی مجی لاترجی!» گفت و درخت گیلاس ریشه از خاک بر کند و به راه افتاد.

· آدم‌ها از حیرت و وحشت مات و منگ ماندند.

· درخت گیلاس ـ بی اعتنا به آدم‌ها ـ راه افتاده بود و جادوگر کوچولو را با خود می‌برد.

· درخت گیلاس علفزار را دور زد، از کنار جنگل گذشت و در جائی که دلش می‌خواست، ایستاد، ریشه در خاک دواند و ماند.

· هنوز هم که هنوز است، همان جا ایستاده است.

· آدم‌ها از جای جدید درخت گیلاس بی خبر اند.

· فقط طرقه و جادوگر کوچولو می‌دانند که درخت گیلاس کجا ست.

· طرقه و جادوگر کوچولو هر روز به دیدن درخت گیلاس می‌روند و شکمی‌از عزا در می‌آورند.

پایان

يَا عَزِيز ذُو الْعِزِّ وَ الِاقْتِدَارِ أَعِزَّنِي
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی