loading...

دایرة المعارف روشنگری

بازدید : 817
شنبه 9 آبان 1399 زمان : 10:39

ریتا تورن کویست ـ فرشور

(متولد ۱۹۳۵)

آمستردام، هلند

برنده جایزه «بوم طلائی»

(۱۹۹۳)

برگردان

میم حجری

· رقاصه بر رنگین کمان، برای هیچکسی نیست، فقط برای خودم است.

· اما تصویری هم که من تحویل داده ام، درو اقع، برای همه نیست.

· نه، آنهم دیری است که دیگر برای همه نیست.

· وقتی که آن را در سالن کاردستی آویزان کنند، دلم می‌خواهد که در تمام مدت، کنار آن بایستم و خودم تصمیم بگیرم که چه کسی مجاز به دیدن آن است و چه کسی نیست.

· به یکی خواهم گفت:

· «در نهایت آرامش تماشا کن!» و به دیگری خواهم گفت: «هرچه زودتر راهت را بگیر و برو!»

· چون از قیافه خیلی‌ها معلوم می‌شود که از تصویر خوش شان می‌آید و یا نه.

· بویژه اگر آنها پسربچه باشند.

*****

· من همه اش باید به سابینه باندیشم.

· او لازم نیست که کنار تصویرش بایستد و کسی را از تماشای نقاشی اش منع کند.

· من می‌دانم که او چی نقاشی کرده است.

· او عکس سرباز ژاپنی شلاق به دست را نقاشی کرده است.

· از قیافه سرباز ژاپنی چندان بدجنسی می‌ریزد که خود او دچار وحشت می‌شود و به خود می‌لرزد.

· سابینه حتما دوباره جنایات این مرد شلاق به دست را در نظر خود مجسم کرده و روی از بچه‌های کلاس برگردانده.

· او از تصور اینکه انسان‌های دیگر حاضر به دیدن جنایات سرباز بدجنس نباشند، ناگهان دچار ترس شده.

· سابینه ترسیده که دیگران سرباز ژاپنی را با شلاق و چشمان تنگش مضحک و مسخره بیابند.

· از این رو، آن را فوری مچاله کرده و در جیبش گذاشته است.

· چون مضحک یافتن چیزی از سوی انسان‌ها، برای کسی که آن را جدی می‌گیرد، فاجعه‌‌‌ای است.

· او آنگاه احساس می‌کند که جهان بر سرش خراب می‌شود.

· من فکر می‌کنم که سابینه تصویرش را در خانه به خوبی پنهان کرده است.

· شاید هم آن را در باغچه خانه شان سوزانده است.

· اگر او بعدها دوباره به جنایات باندیشد، تنها شعله‌ها به یادش خواهند آمد.

· شعله‌هائی که موقع سوختن تصویر بالا می‌رفتند.

· شعله‌ها اما به دود بدل می‌شوند و دودها در هوا محو و نابود می‌شوند.

*****

· مامان دوستی دارد که وقتی بخواهد در جشنی شرکت کند، پلک چشمش جوش در می‌آورد.

· او شب از رفتن به جشن خوشحال می‌شود، ولی صبح روز بعد، سر و کله جوش پیدا می‌شود و شادی اش را نقش بر آب می‌سازد.

· پلکی آماس کرده، با جوشی براق در رویش.

· من اکنون، تقریبا هر روز به این زن می‌اندیشم.

· اسمش نور فابریک است.

· خاله نور فابریک.

· من هرگز او را با جوشی در پلک ندیده ام.

· اما برای دیدن او با جوشی در پلک، باید جشن بود و من که جشن نیستم.

· مسئله این است که حالا خودم از در آمدن جوش در پلک چشمم می‌ترسم.

· هر روز صبح، به محض بیدار شدن از خواب، به پلک‌هایم دست می‌سایم، تا ببینم باد کرده اند و یا نه.

· بعد خود را به سرعت به آئینه دستشوئی می‌رسانم.

· برای اینکه احساس نکردن چیزی به معنی ندیدن آن نیست.

· فردا روز اعطای جایزه است.

· امیدوارم که فردا پلکم جوش نزند.

· من فکر می‌کنم که جوش بر پلک داشتن و برنده جایزه شدن، بدتر از جوش در پلک نداشتن و برنده جایزه نشدن است.

· اما بدتر از همه، جوش بر پلک داشتن و برنده جایزه نشدن است.

ادامه دارد.

قصه های کودکان از جینا روک پاکو (۲۱)
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی