ریتا تورن کویست ـ فرشور
(متولد ۱۹۳۵)
آمستردام، هلند
برنده جایزه «بوم طلائی»
(۱۹۹۳)
برگردان
میم حجری
· رقاصه بر رنگین کمان، برای هیچکسی نیست، فقط برای خودم است.
· اما تصویری هم که من تحویل داده ام، درو اقع، برای همه نیست.
· نه، آنهم دیری است که دیگر برای همه نیست.
· وقتی که آن را در سالن کاردستی آویزان کنند، دلم میخواهد که در تمام مدت، کنار آن بایستم و خودم تصمیم بگیرم که چه کسی مجاز به دیدن آن است و چه کسی نیست.
· به یکی خواهم گفت:
· «در نهایت آرامش تماشا کن!» و به دیگری خواهم گفت: «هرچه زودتر راهت را بگیر و برو!»
· چون از قیافه خیلیها معلوم میشود که از تصویر خوش شان میآید و یا نه.
· بویژه اگر آنها پسربچه باشند.
*****
· من همه اش باید به سابینه باندیشم.
· او لازم نیست که کنار تصویرش بایستد و کسی را از تماشای نقاشی اش منع کند.
· من میدانم که او چی نقاشی کرده است.
· او عکس سرباز ژاپنی شلاق به دست را نقاشی کرده است.
· از قیافه سرباز ژاپنی چندان بدجنسی میریزد که خود او دچار وحشت میشود و به خود میلرزد.
· سابینه حتما دوباره جنایات این مرد شلاق به دست را در نظر خود مجسم کرده و روی از بچههای کلاس برگردانده.
· او از تصور اینکه انسانهای دیگر حاضر به دیدن جنایات سرباز بدجنس نباشند، ناگهان دچار ترس شده.
· سابینه ترسیده که دیگران سرباز ژاپنی را با شلاق و چشمان تنگش مضحک و مسخره بیابند.
· از این رو، آن را فوری مچاله کرده و در جیبش گذاشته است.
· چون مضحک یافتن چیزی از سوی انسانها، برای کسی که آن را جدی میگیرد، فاجعهای است.
· او آنگاه احساس میکند که جهان بر سرش خراب میشود.
· من فکر میکنم که سابینه تصویرش را در خانه به خوبی پنهان کرده است.
· شاید هم آن را در باغچه خانه شان سوزانده است.
· اگر او بعدها دوباره به جنایات باندیشد، تنها شعلهها به یادش خواهند آمد.
· شعلههائی که موقع سوختن تصویر بالا میرفتند.
· شعلهها اما به دود بدل میشوند و دودها در هوا محو و نابود میشوند.
*****
· مامان دوستی دارد که وقتی بخواهد در جشنی شرکت کند، پلک چشمش جوش در میآورد.
· او شب از رفتن به جشن خوشحال میشود، ولی صبح روز بعد، سر و کله جوش پیدا میشود و شادی اش را نقش بر آب میسازد.
· پلکی آماس کرده، با جوشی براق در رویش.
· من اکنون، تقریبا هر روز به این زن میاندیشم.
· اسمش نور فابریک است.
· خاله نور فابریک.
· من هرگز او را با جوشی در پلک ندیده ام.
· اما برای دیدن او با جوشی در پلک، باید جشن بود و من که جشن نیستم.
· مسئله این است که حالا خودم از در آمدن جوش در پلک چشمم میترسم.
· هر روز صبح، به محض بیدار شدن از خواب، به پلکهایم دست میسایم، تا ببینم باد کرده اند و یا نه.
· بعد خود را به سرعت به آئینه دستشوئی میرسانم.
· برای اینکه احساس نکردن چیزی به معنی ندیدن آن نیست.
· فردا روز اعطای جایزه است.
· امیدوارم که فردا پلکم جوش نزند.
· من فکر میکنم که جوش بر پلک داشتن و برنده جایزه شدن، بدتر از جوش در پلک نداشتن و برنده جایزه نشدن است.
· اما بدتر از همه، جوش بر پلک داشتن و برنده جایزه نشدن است.
ادامه دارد.