میم حجری
۱۸۶
سنگ سخنگو
گربه داشتم وقتی گربه داشتن مُد نبود
سگ سخن جو
در کشور تشیع سیاه حشری زده ما
گریه
در همه فرمهایش
همیشه
مد بوده است.
ما مردمیـ تاریخا ـ توسری خورده ایم
و
تنها هنری و شق القمری که از دست مان برمیآید، گریه و ضجه و ناله و زاری است.
اکنون
به توسری سنتی
روسری نکبتی هم اضافه شده است
ضمنا
توسری سنتی هم جامه شرعی و قانونی به خود گرفته است و هم استکمال یافته (پرفکت گشته) است.
۱۸۷
سنگ سخنگو
عاشق ۳ تا از دخترای باشگاه شدم.
یه داداش هم ندارم برم خواستگاری کنم.
سگ سخن جو
عشق
چه ربطی به ازدواج دارد؟
عشق
مثل زلزله است که به طور غیرمترقبه و ناگهانی و ناخودآگاه اتفاق میافتد و آدمیزیر آوار میماند.
۱۸۸
سنگ سخنگو
دل خوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همینجاست کجا میرویم
سگ سخن جو
خدا در طویله جماران است؟
۱۸۹
سنگ سخنگو
فوتبال شده جنگ.
سگ سخن جو
آره.
فوتبال و امثالهم
ربطی به ورزش ندارند.
میدان فوتبال
به میدان جنگ مبدل شده است
و فوتبالیستها به ماشینهای جنگی میلیونر و بی همه چیز
۱۹۰
سنگ سخنگو
یا وفا، یا خبر وصل تو، یا مرگ رقیب
بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند؟
سگ سخن جو
در این بیت غزل خواجه
از
عشق بند تنبانی ـ فئودالی خواجه به معشوق و یا شاهد
پرده برمیافتد.
خواجه برای رقیب (یعنی محافظ معشوق و شاهد)
مرگ آرزو میکند.
ضمنا
از
پاسیویته (انفعال) خواجه پرده برمیافتد.
خواجه خودش به قتل رقیب خطر نمیکند.
حتی
به
قاتلی پول نمیدهد تا به قتل رقیب خطر کند.
خواجه دنبال قاتل رایگان میگردد
و
اسم آن را فلک میگذارد.
ادامه دارد.