په پینو و پیپ
(۱۹۹۸)
برژیت مین
نویسنده بلژیکی
برگردان
میم حجری
- کبوتر نامه رسان ـ توس نلدا ـ خیلی خشمگین است.
- «موش من کجا ست؟»، توس نلدا با صدای بلند، بد و بیراه میگوید.
- «په پینو اقرار کن، که تو مخفیگاه موش را میدانی!
- او را برگردان!
- او باید در نامه رسانی به من کمک کند.
- بخصوص حالا، یک عالمه کار ریخته سرم.
- به همین دلیل است که این موش تنبل تنپرور فرار کرده است.
- من اما به او نشان خواهم داد.»
- په پینو را ترس برمیدارد.
- حتی پدر په پینو دلواپس پیپ است.
- «تو تصادفا عکسی از موشت نداری؟»، پدر په پینو از توس نلدا میپرسد.
- «آنگاه ما میتوانیم عکس را به حیوانات دیگر بیشه نشان دهیم»، پدر په پینو به توس نلدا میگوید.
- «من عکسی از او برای تان میآورم»، توس نلدا میگوید.
- اما وقتی که پدر په پینو عکس را نگاه میکند، میگوید:
- «باید بگویم که این اصلا شباهتی به موش ما ندارد.
- چشمهای موش تو سیاه اند، در حای که چشمهای پیپ سرخند.»
- توس نلدا یکباره خفه خون میگیرد.
- «حالا میبینید که پیپ دروغ نگفته است!»، په پینو میگوید و آهی از سر راحتی میکشد.
- عکس از دستی به دستی میگذرد.
- اکنون همه میکوشند که موشی با چشمهای سرخ پیدا کنند.
- په پینو به یکباره ایدهای پیدا میکند.
- او به نقطهای میدود که پیپ را یک سال پیش، برای اولین بار دیده بود.
- و پیپ را درست در همانجا پیدا میکند، کوچک و لرزان از سرما، مثل یک سال پیش.
- «حالا باید برای توس نلدا کار کنم؟»، پیپ هراسزده میپرسد.
- «چه ایدههای مضحکی به کله تو خطور میکنند!»، په پینو میگوید.
- «تو عضو خانواده ما هستی.
- حالا همه ساکنان بیشه میدانند.
- میدانی، پیپ؟
- من واقعا دلواپس و نگران تو بودم.»
- «واقعا؟»، پیپ لبخندزنان میپرسد.
- «تو حق نداری بار دیگر از دست ما فرار کنی!»، په پینو میگوید و پیپ را بر شانههایش میگذارد.
- «و حالا، پیش به سوی خانه!
- محکم از گوشهایم بگیر!
- میخواهی که من رازی را با تو در میان بگذارم؟
- مادر برای تو کوهی از نان قندی پخته است!»
پایان